باغچه بان مرد بزرگی بود که با قلب روشن و اندیشه ی توانای خود، دریچه ای از امید و آرزو به دنیای تیره و خاموش بسیاری از کودکان کشور ما باز کرد.
صدای صلوات تماشاچیان ایرانی ، سالن کشتی را پر کرد. او به نشانه ی احترام دست خود را به گوشه ی تشک کشتی زد و بر لب ها و پیشانی خود گذاشت.
شهر بی قانون نمی تواند وجود داشته باشد، چون به محض این که آدم ها دور هم جمع می شوند، برای خودشان قانون درست می کنند.
بوعلی گفت: (( مرا پیش امیرزاده ببرید اما قبلا به او بگویید که قصابی برای ذبح کردن او خواهد آمد.، یک ساطور ، چند کارد و یک پیش بند خون آلود قصابی هم برایم تهیه کنید.))
هنوز هم کسانی که از البرز کوه می گذرند ، نام آرش را با افتخار صدا می کنند. سنگ ها ، دره ها و چشمه ها نیز هم صدا با آنان می گویند: ((آرش ، آرش))
در سفر پرستوها خطرهای زیادی وجود دارد که یکی از این خطرها تغییرات هواست و دیگری حمله ی پرندگان شکاری مانند عقاب و شاهین و قرقی است.
در روزگار پیشین ، توانگران و زورمندان ستمگر ، تهی دستان درمانده را به بیگاری وا می داشتند و به رایگان یا با مزدی ناچیز ، از کار و دسترنج آنان بهره مند می شدند.
گوینده ی بسیاری از مثل ها روشن نیست ولی این مثل ها نتیجه ی اندیشه ی مردمان هر دوره اند، به همین دلیل بعضی از آن ها در مناطق گوناگون به شکل های متفاوتی رواج دارند.